قبل و بعد از طلاق، بچهها و والدین دچار مشکل همانندسازی میشوند. مشکلات قبل از طلاق، ادامه ارتباط متضادی است که شاید از اوایل ازدواج دو نفر شروع شده باشد. مثلاً اگر پسری با پدر پرخاشگر خود همانندسازی کند و بعد از طلاق نیز پدر موقعیتی پرقدرت داشته و آشکارا به همسر قبلیاش بیاحترامی کند، پسر نیز از طریق همانندسازی، با مادرش به خصومت برمیخیزد. چنین پسری، دست کم موقتاً به خاطر همین همانندسازی پرخاشگرانه، در مدرسه و خانه دچار مشکل رفتاری خواهد شد. رفتار واقعی بچهها، با توجه به سن آنها، پدر یا مادری که از او الگوبرداری کردهاند و تجربه قبلی، متفاوت است. اگر پسری با مادر خود که اخلاقی پرخاشگرانه انفعالی دارد همانندسازی کند، احتمالاً این حالت را تا یافتن یک الگوی متفاوت مردانه و یا تا زمانی که نزد مادر خود زندگی میکند، ادامه میدهد. وقتی از چنین پسری بپرسند بیشتر از همه به چه کسی شباهت دارد، اگر رفتار پدرش را رفتاری منفی بداند - چون مادرش این طور گفته - ممکن است بگوید بیشتر به مادرش شباهت دارد. در چنین شرایطی، او ترجیح میدهد هیچ شباهتی به پدری که همواره از او به عنوان «پدری بد» یاد شده، نداشته باشد. در خانوادهای که صاحب دو پسرند و پدرشان قبل از طلاق اغلب مورد نفرت مادر بوده، هر یک از دو پسر معتقد است که خودش شباهت بیشتری به مادرشان دارد. وقتی همیشه درباره پدری گفته میشود که فردی تنبل، بیپروا و معتاد است، مسلماً دیگر اعضای خانواده نباید تصور خوبی از او داشته باشند و به او احترام بگذارند.
دختری که با مادرش همانندسازی کرده احتمالاً بعد از طلاق نیز از او الگوبرداری میکند و با مسئله طلاق مادرش مانند خود او، به سازگاری میرسد. اگر مادر بگوید که طرد شده است، شاید او احساس کند که پدرش پذیرای او نیست و اگر واقعاً طرد شود، عصبانیتش دامنگیر مادری میشود که باعث شده تا دیگران هم پذیرای او نباشند. او شاید به خاطر همین نگرانی نخواهد نزد پدرش بماند، اما چون دوست دارد که توجه پدرش را جلب کند، ممکن است علیه مادرش طغیان کند.
هر یک از والدین، به دلیل خشمی که در مورد دیگری دارد، در تلاش برای جلب محبت کودکانش ممکن است با آنان به «بحث آزاد و صادقانه» بنشیند (نامی که خود والدین بر این جلسات میگذارند). در واقع شرکت کنندگان اصلی این جلسات، فرزندان بزرگتر خانواده هستند. این جلسات چیزی نیستند جز فرصت القای دیدگاههای طرفداری از یکی از والدین به کودکان. از سوی دیگر، نشان دادن صمیمیت غیرطبیعی از سوی پدر یا مادر، میتواند باعث ایجاد این توهم در کودک شود که به اندازه بزرگسالان خانواده، قدرت دارد و با آنان مساوی است. او ممکن است به طور موقت احساس کند که یکی از شرکای اصلی آنها است. این کودکان وقتی این گونه وارد دنیای بزرگسالی میشوند، دیگر حاضر نیستند به دنیای کودکی خویش برگردند.
پس از طلاق، مشکلات دیگری در زمینه الگوهای همانندسازی ایجاد میشود. اگر هر دوی والدین در کنار هم و با هم زندگی کنند احتمال بیشتری وجود دارد که بچهها همانندسازی قبلی با یکی از آن دو را ادامه دهند، ولی در صورت جدایی، آن الگو و در نتیجه کل دیدگاه کودکان ممکن است تغییر کرده و مانع از موفقیت آنها حتی در مدرسه شود. مثلاً پدری که با فرزندانش 2 یا 4 بار در ماه ملاقات میکند، در این دیدارهای کوتاه به بازی، ورزش و تفریح با فرزندانش میپردازد زیرا مدت کم دیدارهای اینچنینی معمولاً باید لذتبخش باشد. او، بچههایش را برای صرف شام، دیدن فیلم و تماشای مسابقهای ورزشی میبرد. نتیجه این که این دیدارها به قول یکی از پسرها: «ملاقات با او درست مثل رفتن به هتل و مسافرت است.»
بازی و ورزش چیز خوبی است، ولی الگوی بچههایی که پدر خود را با این چیزها میشناسند، الگوی موفقیت آمیزی نیست. بچهها هرگز پدرشان را در حال کار کردن نمیبینند، ولی مادرشان را همیشه مشغول کار و حتی گاهی بیش از اندازه سرگرم کار میبینند. اگر در طول ملاقات بچهها با پدرشان، لازم نباشد به درسها و تکالیف درسی خودشان برسند، ممکن است فکر کنند پدرشان برای آموزش و یادگیری اهمیت چندانی قائل نیست. از سوی دیگر، مادر که در تمام طول هفته با آنها زندگی میکند، از آنها انتظار دارد تکالیف درسی خود را به موقع انجام دهند. در چنین شرایطی، تعجبی ندارد که بچهها به دلیل مسئولیت انجام تکالیف درسی، دائماً با مادرشان در جنگ و ستیز باشند.
اگر ارتباط والدین در دوره قبل از طلاق به نحوی صحیح بوده باشد، پیامشان واضح و صریح به بچهها خواهد رسید. پدر میتواند درباره توقعاتش در مورد انجام تکالیف درسی، علایق شخصیش به موفقیت آنان و همین طور عادات یادگیری، با آنها گفتوگو کند. او میتواند با تأکید به بچهها تذکر دهد که باید محترمانه با مادرشان رفتار کنند. اگر والدین به هنگام دیدار با فرزندان مراقب پیامهای خود بوده و به دلیل نگرانی برای حال و آینده فرزندان خود، سعی نکنند قدرت شخصی خود را تثبیت کنند، میتوانند تغییرات چشمگیری در میزان موفقیت کودکانشان ایجاد کنند. هر بار که پدری به روشنی درباره موفقیت به پسرش تذکر بدهد، پسر نیز در رفتارهای تهاجمی خود نسبت به مادرش تجدید نظر کرده و آن را اصلاح خواهد کرد.
نکته برای والدین
پدری، تنها با یک تماس تلفنی کوتاه میتوانست مسئولیت پسرش را در مورد انجام تکالیفش به او تذکر دهد. این کار باعث کم شدن رفتار پرخاشگرانه و احترام بیشتر به مادر شد. توافق پدر و مادر در این بود که تذکر برای یادگیری و انجام تکالیف درسی فرزندان، امری بسیار مهم است. پدر یا مادری که کودک، همانندسازی بیشتری با او دارد، باید تلاش زیادتری برای تقویت این پیامها داشته باشد. او میتواند این کار را با ایجاد علاقه و سرمشقگیری انجام دهد.
پدر دیگری به پسر نوجوان خویش که سرکش و متمرد است گفت که توقعات مادرش از او کاملاً به جا است. این مسئله، بر رفتار نوجوان تأثیر گذاشت و سرکشی و پرخاشگری او را کاهش داد. چنین پسری که در خواندن درسها کوتاهی میکرد، وقتی مجموعهای از کتابهای جالب دوران کودکی پدر خویش را هدیه گرفت، هر شب از خواندن آنها لذت میبرد.
طلاق و جدایی متعدد والدین، پیامدهای بسیار گیج کننده برای فرزندان در پی خواهد داشت.
وقتی موقعیت افراد در خانواده مشخص شود، پیامهای تمام بزرگسالان باید ثابت و غیرمتناقض باشند. با کمی ثبات و پشتکار از سوی هر یک از آنها، کودک میتواند روند بهبود را طی کند و به موفقیت درسی برسد.
مسئله مهم قبل و بعد از طلاق این است که تمام بزرگترهای اصلی کودک، پیامها و نکاتی یکسان درباره مدرسه و شیوههای رسیدن به موفقیت درسی به او بدهند.
بزرگترهای کودک باید به رفتارشان نیز مشابه حرفهایی که میزنند، توجه داشته باشند. رفتار آنان باید هماهنگ و غیر متضاد با یکدیگر باشد. نتیجه جنگ مداوم والدین بر سر کسب قدرت، برای فرزندانشان این است که متوجه نمیشوند چگونه میتوانند با در پیش گرفتن راهی برای کاهش میزان مقاومت، پدر و مادرشان را با هم خوشحال کنند؛ بنابراین به راحتی نتیجه میگیرند که ناموفق هستند، زیرا در این زمینه به موفقیتی نرسیدهاند و در آینده نیز به خاطر این اعتقاد، افرادی ناموفق از آب در خواهند آمد.